«از عمر من بگیر و به بچه‌هام بده»

تازه ترین اطلاعات تخصصی تکنولوژی و کامپیوتر را در اینجا جستجو کنید.

«از عمر من بگیر و به بچه‌هام بده»

«از عمر من بگیر و به بچه‌هام بده» https://maanews.ir/از-عمر-من-بگیر-و-به-بچه‌هام-بده/ Fri, 01 Oct 2021 13:30:48 0000 عمومی https://maanews.ir/از-عمر-من-بگیر-و-به-بچه‌هام-بده/ آنها در مورد قیمت بالا و شرایط بد اقتصادی صحبت می کنند. درباره قیمت هایی که صبح در میوه و تره بار دیدند می گویند: “کیلویی 60 هزار تومان انگور؟” “کیلویی پنیر 100000 تومان!” با بازنشستگی ، آنها در مورد مشکلات یک ماه صحبت می کنند. آنها هر کدام در گوشه ای از یک صندلی …

آنها در مورد قیمت بالا و شرایط بد اقتصادی صحبت می کنند. درباره قیمت هایی که صبح در میوه و تره بار دیدند می گویند: “کیلویی 60 هزار تومان انگور؟” “کیلویی پنیر 100000 تومان!” با بازنشستگی ، آنها در مورد مشکلات یک ماه صحبت می کنند.

آنها هر کدام در گوشه ای از یک صندلی در پارک می نشینند و به چیزی نگاه می کنند که بازی کودکان را تماشا می کند یا متأسفانه در حال تماشای راه رفتن زوجین دست به دست هستند. برخی شطرنج بازی می کنند و برخی دیگر از تورم صحبت می کنند.

او دست ها و سر خود را روی یک چوب می گذارد و عینک خود را در انتهای فنجان به چشم می گیرد. او تنها زندگی می کند و همسرش سالهاست مرده است ، دارای دو فرزند است که هر یک از آنها ازدواج کرده است و هر از گاهی به دیدار پدر قدیمی خود می رود. او بازنشسته است و صبح تا شب در پارک کنار خانه اش وقت می گذراند. او 90 سال دارد و گفتن این کلمات برایش سخت است.

– پدر جان ، صبح که از خواب بیدار می شوی چه می کنی؟

سمعک خود را نشان می دهد. من نمی توانم بشنوم. من س questionsالات بلندتری می پرسم ، او هنوز نمی شنود. دوستش که او هم سن دارد و روی صندلی آن طرف نشسته است به کمک من می آید.

– وقتی صبحانه می خورم ، هر وقت خسته می شوم می آیم و در پارک می نشینم.

– چرا س questionsال می کنی؟

– خبرنگار من جمعه روز جهانی بهداشت است

– خوب ، هرکسی که می خواهید باشد ، ما چیزهای بد نمی گوییم. من تنها هستم ، کسی را ندارم. دخترم شوهر دارد و هفته ای دوبار به من غذا می دهد. این. لباسهایم را جمع آوری ، تمیز و شستشو می دهم.

– چرا ماسک می زدی؟

– من عادت ندارم. از خدا می خواهم که زندگی مرا خوشایندتر کند. برای بیماری باید ماسک بزنید. اگر از خدا مریض شوم ، به آن دنیا می روم ، آن جهان برای من جذابتر است. من واکسن نزدم از این دنیا خسته شدم من نه گوش دارم ، نه چشم ، نه پایی. مردن برام راحت تره توجه کردید؟ زنده بودن چه فایده ای برای من دارد؟ مرگ من با زندگی من تفاوتی ندارد.

سرش را روی چوب می گذارد و به بچه هایی که توپ بازی می کنند خیره می شود.

بر اساس آمارهای هشداردهنده در ایران ، 5 درصد از افراد مسن در سال 1976 طی 43 سال یعنی در سال 1998 به 10 درصد رسیده اند. طبق برآوردها ، در 21 سال ، یعنی 1420 ، این جمعیت به 20 درصد از کل جمعیت کشور می رسد.

به گفته علیرضا رئیسی – معاون وزیر بهداشت – از هر 11 نفر یک نفر در سال 2019 بالای 65 سال سن داشت و این تعداد در سال 2050 به 6 نفر افزایش می یابد. این تعداد بسیار قابل توجه است و باید برای همه سالمندان برنامه ریزی شود.

اما حال سالمندان چگونه است؟ یکی از آنها که بیشتر وقت خود را در پارک می گذراند به اخبار ما گفت: از هر صد نفر یک نفر خوشحال نیست. من 72 ساله هستم و هر روز بعد از بیدار شدن خرید می کنم. بعد از 28 سال دستمزد من 3 میلیون و 800 هزار تومان است. مطمئناً من 50 سال کار کردم ، اما بگذارید بگوییم 28 سال بیمه. با این پول چه می توان کرد؟ ما که طلا نمی خوریم همان چیزهای معمولی را می خوریم. من هم می خواهم دست همسرم را بگیرم تا به سفر بروم و تفریح ​​کنم اما با چه پولی؟ اگر می خواهیم با این حقوق به خانه سالمندان برویم ، نمی خواهیم پذیرفته شویم. من سه تا بچه دارم راستش را بخواهید ، بچه های آدم قبل از هر چیز می پرسند شما بعد از این همه سال چه دارید؟

– برای چه روزنامه ای می نویسید؟

– اخبار ما

– حقوقتان چقدر است؟

– یکی دیگر از شما

– هزینه دکوراسیون چقدر است؟

– معنیش چیه؟

– ناخن ها ، پیشانی خود را از این آسمان و از این برنامه ها لاک بزنید. نامزدی ، شوهر چیزی نداره؟

– نه

– اگرچه شما خوب هستید ، اما اکنون کسی به شما نمی آید. جوانانی که امروز توان خرید خانه را داشتند کجا بودند؟ این روزها پسران باید ابتدا خود را پیدا کنند و سپس بتوانند ازدواج کنند. مراقب باشید کلاه روی سرتان نگذارید. چرا به ما آمدی ، پیرا ، برو به جوانا. ما پیر هستیم اما جوانان حتی نمی توانند ازدواج کنند. وقتی خونم را خریدم 27 ساله بودم ، اما اکنون پسر 47 ساله ام خانه به خانه اجاره می شود. خانم ، همه زندگی را متفاوت می بینند و آنچه ما می گوییم حرف همه نیست. می دانید در 72 سالگی هیچ چیز با پول حل نمی شود. به عنوان مثال ، من نمی دانم افسردگی چیست ، اما به محض این که حوصله ام سر رفت ، این نوع دیگری از بیماری است. من حتی نمی خواهم زنی را که 50 سال با من زندگی کرده است به پزشک ببرم. هر زمان که می خواهم به سفر بروم ، معلوم نیست چه زمانی می توانیم حرکت کنیم. همسرم دیابت دارد و باید انسولین مصرف کند. من همه چیز دارم ، از پروستات گرفته تا فشار خون بالا و دیابت نوع 2 ، من فقط معتاد نیستم.

دوستش که در همان صندلی دور نشسته است به حرف ما گوش می دهد و می گوید: “من 75 ساله هستم و اقلیت هستم ، خدا را شکر که از زندگی ام راضی هستیم.”

پیرمرد دیگری که صدای او را می شنود از جلو فریاد می زند: “خوب ، البته او باید راضی باشد. آیا می دانید تعداد تریلرها چند است؟”

او با صدای بلند خندید ، “من روغن حمل می کنم ، یک راننده دارم. خدا را شکر. من اینجا خانه ای دارم ، من هم در اراک و هم در ارمنستان خانه دارم. من چهار دختر دارم که همه آنها فوق لیسانس دارند ، یکی ساکن دوبی و دیگری در آلمان و دیگران “هفته ای دو بار ، من و دوستانم به دماوند می رویم و کباب فروشی راه اندازی می کنیم.”

پیرمردی که جلوی حرفه اش پرید ، حالا کنار ما ایستاده است. او 73 ساله است و می گوید: “از صبح تا شب افسرده هستم. شب ها نمی خوابم. نیمی از فرزندان آمریکایی ام از سر راه خارج شده اند و نمی توانیم با آنها ملاقات کرده یا صحبت کنیم.”

او دو دوز واکسن دریافت کرد و تا کنون کرونا را از دست داده است: “از زمانی که کرونا آمد ، زندگی ما سخت تر است ، گویی شانس نیست ، هیچ کس خونریزی نمی کند و نمی توانیم جایی برویم. چه سرگرم کننده می تواند باشد یک فرد مسن؟ زندگی من یکنواخت و خسته کننده شده است. قبل از کرونا به یک سفر میدانی رفتیم ، ورزش می کردیم ، اما در حال حاضر ، از ترس کرونا ، ما فقط به این پارک می آییم و دور می نشینیم و تا زمانی که تاریک شود ماسک می زنیم به خانه بروید. ما هنوز با این امید زندگی می کنیم که راه باز می شود ، وضعیت در کشور بهتر می شود. ما بالاخره با امید زندگی می کنیم. “خدا را شکر من سالم هستم ، فرزندانم سالم هستند و زندگی من به خوبی پیش می رود.”

پیرمرد بعدی وقتی صدای خبرنگار را شنید ، داروی خود را از جیبش بیرون آورد و برایم آورد: “خانم ، این دارو را ببین. من 125000 تومان پرداخت کردم. محاسبه شده ، من بازنشسته هستم و حقوق دریافت می کنم. چهار میلیون در ماه ، بنابراین این چیزها مردم را اذیت می کند هر کسی که پول دارد ، زندگی او راحت تر از کسی است که پول ندارد. اگر خودم را بکشم ، حقوق بازنشستگی ام هشت روز به طول می انجامد ، بقیه را باید انشاءالله خرج کنم. من 70 ساله هستم ؛ “وقتی زندگی آنطور که باید باشد ، مردم راضی هستند ، اما در کشور ما ، وقتی به میدان می روید ، بار و قیمت ها را می بینید. شما تعجب می کنید. متأسفانه هیچ نظارتی وجود ندارد. “

اکنون دو صندلی برای چندین سالمند وجود دارد که هرکدام حرفه ای برای گفتن دارند “در 70 سالگی من دو میلیون و هشتاد و دو هزار تومان حقوق می گیرم. 45 سال راننده اتوبوس بودم. خدا را شکر که دارم یک خانه. که من خانه ندارم ، بله آیا خون من با این پول پرداخت می شود؟ چند روز پیش کیلویی پنیر 100000 تومان خریدم! حقوق من چقدر افزایش یافته است؟ ما در بدبختی زندگی می کنیم. من نیستم راضی هستیم ، هیچ نظارتی وجود ندارد. “ما زندگی را شروع می کنیم تا پایان یابد و برود.”

دوستش حرفش را قطع می کند:

– این را نگو ، آنها همه ما را هدایت می کنند

– ما به لبه پرتگاه رسیده ایم ، بگذار بدن ما تمام شود.

وی ادامه می دهد: “من 45 سال کار کردم ، اما وقتی می خواستم بازنشسته شوم ، به من گفتی که 16 سال سابقه کار داری. 60 سال پیش من خانه ای 50 متری با 1300 تومان خریدم و اکنون خانه 45 متری هزینه دارد. 45 میلیون تومان. چرا؟ چه کسی قیمت دلخواه خود را تعیین می کند! ما پول را به ریال می گیریم و به دلار خرج می کنیم. خدایا ما آنقدر خوب هستیم که صدایمان را نمی شنویم. من هفت نوه دارم. یک وقت است که می رویم بین خون و خرید نان اگر آنها را خریداری کنم 140،000 تومان برای دو نوه ، حقوق من دو روز خواهد بود. پس چگونه می توانم خوشحال باشم؟ “در این سالها من تاکنون نتوانسته اند جزیره کیش را ببینند. “

دوستش که صحبت های ما را می شنود ، در میانه گفتگو می پرد: “آقا چرا کیش؟ چرا اینقدر جلو می روید! شما همان آبعلی را می گویید. در کشور ما افراد مسنی وجود ندارد و او انتظار دارد دولت محترم حقوقش را افزایش دهید تا وقتی به بیمارستان می رود پول نداشته باشد. پیرمرد یک تکه نان می خواهد تا خدا به زندگی اش پایان دهد. به محض اینکه بتوانیم نان سنگک بخریم. من از داروی کم خونی استفاده می کنم ، که قبلاً 20000 تومان بود و اکنون 120،000 تومان است. خانم من امروز به آنژیو رفت و 700000 تومان پرداخت کرد. یک سالمند از کجا باید آن را تهیه کند؟ همه بیماران مسن. گاهی اوقات وقتی بیمار می شویم باید درد را تحمل کنیم زیرا ما پول برای رفتن به پزشک داشته باشید. بزرگسالانی که 65 سال و بیشتر دارند و همسرشان فوت کرده است و بیمه ندارند ، چه کاری باید انجام دهند؟ آیا باید با 70 دلار بفروشند؟ یعنی شما نمی توانید در این مورد کاری انجام دهید؟ امروز تخمک 60 هزار تومان بود ، حالا اگر فردا 70 هزار تومان باشد ، هیچ کس آن را نمی شنود. “فقط به خدا بنویس تا هزینه ها را متوقف کند.”

کمی دورتر از مردان ، زنان مسن کنار هم می نشینند و صمیمانه صحبت می کنند. وی بازنشسته ، 66 ساله است و چهار میلیون تومان حقوق دریافت می کند. همسرش سالهاست مرده است. شیرینی زندگی بر قلب او چیره شده است و او مبتلا به دیابت است ، قلبش کار می کند و در خرید برخی داروهایش به سختی به سر می برد. او مدتی است که از افسردگی شدید رنج می برد و 22 روز در بیمارستان بستری است ، اکنون قرص های عصبی مصرف می کند و با دارو با افسردگی مقابله می کند.

– آیا قصد سفر دارید؟

– به سختی تا پایان ماه حقوق می گیرم ، اما اگر شبکه ای در داخل تهران وجود داشته باشد ، می روم ، اما خارج از تهران هزینه ها افزایش می یابد و دیگر نمی توانم بروم.

زنی که در کنارش نشسته 72 ساله است: “وقتی چمدانم را باز می کنم و این دنیای آشفته را می بینم ، خدا را شکر می کنم و از خودم راضی هستم و احساس خوبی دارم ، اما این دنیا جای عجیبی است. شوهرم 34 ساله فوت کرد سالها پیش و من دو فرزند بزرگ کردم. ایمان و اعتماد من به خدا مرا به فرزند دیگری هدایت کرد. من دیگر ازدواج نکردم زیرا روح من فرزندان من بود. من نیز شاغل نبودم ، دو طبقه خانه داشتم و سختی کشیدم زمان اجاره یک طبقه. گاهی اوقات یک مرد خسته می شود و از همه متنفر است ، اما به محض این که این افکار در ذهنم نقش بست ، موفقیت فرزندانم ادامه داشت. من در این سن منتظر مرگ هستم. من به هیچ وجه از این دنیا خوشم نمی آید و من همیشه به خدا بگو: خدایا ، تا اینجا دستم را گرفته ای و حالا مرا گرفته ، نه من می خواهم بیشتر زندگی کنم من اصلا نمی خواهم این دنیا را ببینم وقتی فرزندانم ازدواج کردند من تنها بودم و اوضاع روز به روز سخت تر می شد همیشه می گفتم: خدایا جانم را بگیر و به فرزندانت بده من بیماری قلبی دارم و از صبح تا شب تنها در خانه هستم کجا می توانم بروم گاهی بچه ها سرشان را تکان می دهند و خدا را شکر می کنند. ناراضی نیستم ، اما وقتی می بینم نوزادم ماهی دو میلیون تومان برای دارو می پردازد ، قلبم را می شکنم. اوه ، شاید هیچکس فکر نکند ما پیر شده ایم. می دانید ، دختران ، زندگی ما تغییر کرده است و ما همیشه در مسیر خود هستیم. من همیشه با ترس و لرز به خرید می روم. من به اندازه خودم سواد ندارم. وقتی می رسم و خریدم را می بینم ، متوجه می شوم که فروشنده یک کارت مثلاً 40 هزار تومان بیشتر کشیده است. انسان بیش از آنکه زندگی پر باشد این چیزها را می بیند. “من از جایی نمی ترسم که سرم را بپوشاند.”

اکنون هوا تاریک شده است و افراد مسن در پارک کوچکتر شده اند و هر کدام از آنها به خانه های خود می روند تا اگر فردا باشد دوباره گرد هم آیند.

انتهای پیام

۰ ۰
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.